در وسطِ يك مهماني در بين خنده هاي بي دليل آدم ها، آنكه بلند تر ميخندد در انتهاي خنده هايش آهِ عميق تري ميكشد. او ميداند كه درد پشت خنده پنهان ميشوند نه دوا. پنهان شدن، تمامِ آنچه ما در اين زندگي خوب بلد بوديم، از همان قايم موشك هاي خردسالي پيدا نشديم تا همين الان. بر روي زخم هاي تنمان لباس ها پوشانديم و بر روي سر شكستگي هايمان مو گذاشتيم. بعد از آنكه با حرف آتش زديم، "دوستت دارم" را آب كرديم و بر رويش ريختيم و باز هم قايم شديم. انگار همه از تصميم هم خبر داشتيم، خبر داشتيم كه تلخ ترين پايان در انتظارمان هست و اما پشت اميد ها قايم شديم. ميدانستيم كه آغوش جدايي دارد و لب ها تا به ابد به لب ها نخواهند چسبيد. همراه شدن قشنگ كلمه اي بود، براي پنهان كردن غصه ي اين همه نرسيدن. ما همه چيز را ميدانستيم، گذشته اي را كه همين الان براي آينده مان ميسازيم را ميدانيم و در آينده خودمان را پشت " اگر بر ميگشتم كارِ ديگري ميكردم" پنهان ميكنيم. ما آدم هاي هميشه ترسو.
#مهتاب_خلیفپور
اشتراک گذاری در تلگرام
تبلیغات
درباره این سایت